به نقل از : پيام فدايي ، ارگان چريکهای فدايي خلق ايران

شماره  91 ، آذر ماه 1385 

 

 

مصاحبه با آزاده بندری ، یکی از زندانیان سیاسی بازمانده از دهه 60

 

بخش دوم

 

 

 

 

 

سوال: تو تیر سال60 دستگیر می شوی تا کی در بندرعباس بودی؟

پاسخ: من سال 60 دستگير شدم و تا حدود  تابستان 61 در بندر بودم بعدمنتقل شدم به قزل حصار و تا تابستان 62 در آنجا بودم وبعد دوباره آوردنم بندر که تا  اواخر پاییز 62يعنی زمان آزاديم آنجا بودم.  من 2 سال محکوميت داشتم  که یک سال ونیم آنرا در بندرعباس بودم. در اواخر سال60 شخصی بنام حاج آقا شمس از مشهد آمد بندر واز همان زمان هم شرایط زندان تغییر کرد. چون برنامه توابها شروع شد.

سوال: پس آخوند ی به نام حاج آقا شمس  از مشهد می آَيد و می شود   مسئول زندان بندر؟

پاسخ: نمی دانم که می شود به او عنوان مسئول زندان داد و یا نه. بهتر است گفت که ایشان مامور اجرای یک برنامه بود که باید در مدت کوتاهی انجام می شد. این، همان برنامه تواب سازی بود ،به زبانی دیگر، برنامه از بین بردن انسانها؛ البته نه با گلوله بلکه با خرد کردن آنها که  در این کار موفق شد. زیرا با گلوله انسان یک بار میمیرد اما شمس با این پروژه تواب سازی هر روز وهرساعت وهر لحظه این کار را می کرد.

سوال: با آمدن او فشار جهت تواب شدن شروع می شود ؟ او  چکار می کرد؟

پاسخ:بله . او با توابهای خودش از مشهد آمده بود.

سوال: او با  یک اکیپی از توابهای خودش آمده بود ، خوب چکار می کرد؟

پاسخ: در همان ابتدا او یک سخنرانی برای همه زندانیان گذاشت و اعلام کرد که ما چیزی به نام بیطرف نداريم.  شما باید تکلیفتان را روشن کنید  یا این ور یا اون ور در زندگی بیطرف وجود ندارد. بعد از این شروع کرد به تفکیک زندانیان یعنی کسانی که بیطرف بودند و چند نفری که نظرات رژیم را قبول  کرده بودند بعد شروع به گذاشتن کلاسهای آموزشی و مراسمهای مذهبی در زندان کرد.او هميشه می گفت که "شهید "شاهوند نتوانست کارش را تمام کند من آمده ام که این کار را تمام کنم. او  آخوندی بود که خود را روانشناس می دانست و هميشه می گفت ما بزرگترها یتان را درست کردیم شما که دیگر جیزی نیستید .

بعد شروع کرد به گرفتن  مصاحبه های 5 دقیقه ای از همه زندانيان . تک تک را می برد و سوال می کرد که چه رابطه ای با سازمان خودتان  داشته اید؟ روابط سازمانی خود را بگوئید. آيا قبول داريد که اشتباه کرده ايد ؟چون بچه ها کم سن و سال بودند وتجربه نداشتند و رابطه ای هم با بیرون نداشتند نمی توانستند تصمیم بگیرند که چکار باید بکنند اکثرا گفتیم آره اشتباه کردیم. به اين طريق اتاقها را جدا کردند. آنها که گفتند آره اشتباه کردیم وحالا می خواهیم جبران  کنیم در يک اتاق قرار گرفتندواتاق بیطرفها از اتاق توابین جدا شد البته هنوزتعداد بیطرفها زیاد بود. بچه ها واقعاً نمی دانستند چکار بايد کنند، با اينکه صادقانه به سازمانهایشان وابسته بودند ولی چون آگاهی سیاسی شان آنقدر نبود که بتوانند از مواضع سياسی ايدئولوژيک خود  دفاع کنند  توی بحث با این حاج آقا شمس کم می آوردند. اعتقاد داشتيم اما  فضا طوری بود که برخورد نمی شد کرد و این خوب بچه ها را بسیار زجر میداد. یعنی از نظر روحی بچه ها خیلی تحت فشار بودند و در نتیجه حالت بیطرفی را گرفتند و گفتند که ما نه سازمانی داریم و نه کاری با سازمان داریم اصلاً کاری با سیاست نداریم و میخواهیم برویم دنبال زندگیمان. نه اینوری نه آنوری. یک اتاق شد بیطرفها یک اتاق شد توابها. توابها دو شکل بودند تواب هایی که فقط می خواستند آزاد شوند( یعنی در واقع تاکتیکی تواب شده بودند) و تواب های واقعی که ظاهراً جانشان را هم برای این حاج آقا شمس می داد ند. اين دسته دنبال این شمس بودند و کارهای بند هم کم کم از دست سپاه درآمدو افتاد دست توابها . آنها بند را  اداره می کردند. در حاليکه قبل ازآمدن شمس و توابها تمام کارها را جمعی انجام می دادیم. بدون اینکه مسائل سازمانی را دخالت دهيم چون فکرمی کرديم که این کار فعلاً درست است.اما بعد  دو تا از بچه های مجاهدین که تواب شده بودند، تمام کارهای بند را انجام میدادند بطوریکه وقتی کسی می آمد توی بند نمی توانست  تشخیص دهد که آیا او یک زندانی است یا از خواهرهای زینب است. یکی از آنها از بچه های بالای مجاهدین بود که بعد از دستگیری در همان  سپاه تواب شد قبل از اینکه او را به زندان بیاورند. يکی ديگر از کارهای حاجی شمس گذاشتن کلاسهای آموزشی بود .

سوال: ً قبل از اینکه شمس بیاید یک روزتان در زندان  چطوری می گذشت؟

پاسخ : همان موقع که ما منتقل شدیم به زندان اصلی شهر توی بند رچون قبل از ما دو نفر زندانی سياسی از بچه های چپ بودند که آزاد شده بودند (من  نمی دانم چطوری و برای چی آنها دستگیر شده بودند) یکسری وسایل مانده بود. مثلاً یکسری کتاب بود، این کتابها خیلی کم بود اما خوب بود گر چه تعداد ما زیاد بود . ما باید وقت می گرفتیم که چه موقع می توانیم این کتاب ها  را بخوانیم. صبح که بیدار می شدیم. بعد از غذا خوردن و کارهای شخصی، مطالعه می کردیم. بعد کارهای دستی داشتیم مثلاً بچه هایی که علاقه به نقاشی داشتند نقاشی می کردند و بچه های دیگر کارهای دستی می کردند. بعد گاهی چندتایی دور هم جمع می شدیم و راجع به موضوعی صحبت می کردیم. شبها هم بیشتر صحبتهای جمعی داشتیم. سعی می کردیم یک جوّ دوستانه اونجا داشته باشیم بدون اینکه وابستگی سیاسی را فراموش کنيم. نمی گذاشتيم که اين مسئله جدائی بيندازد.  یک روابط انسانی داشتيم.  شبها بیشتر می نشستیم و سرود می خواندیم اونموقع می توانستیم سرود بخوانیم ولی تلویزیون نداشتیم، روزنامه نداشتیم و البته بعد از اینکه اعتراض کردیم یک تلویزیون کوچک بما دادند که فقط یک کانال را می گرفت حتی آنتن هم نداشت. بعد چیز دیگری که ما توانستیم ازشان بگیریم اين بود که ادامه تحصيل بدهيم . ما  محصل بودیم و من خودم و بچه های دیگر تجدیدی داشتیم. ما گفتیم که ما این حق را داریم که درسمان را بخوانیم و تجدیدی هایم را امتحان بدهیم. خیلی اصرار کردیم تا اینکه به ما گفتند که به شما اجازه می دهیم که خانواده هایتان برايتان کتابهايتان  را بیاورند و کتابهایمان را برایمان آوردند. مدتی بعد که درسهایمان را خواندیم تا قبل از امتحانات تجدیدی ، یک معلم فرستادند و امتحان مدرسه را آن جا  دادیم. البته فقط همان امتحان تجدیدی را دادیم ولی برای سال بعد دیگر وضع فرق کرد.

 

سوال: این  شمس که با آمدنش سیستم موجود در  زندان بندرعباس را تغییر داد، آيا زندانيان را  کتک می زد یا نه؟ آيا مثلا چند نفر را می زد تا بقيه بترسند؟

پاسخ:صد در صد.

سوال: وقتی که اوآمد این تغییر وضع را چطوری اعلام کرد آياشماها را جمع کرد و گفت از این به بعد وضع عوض می شود یا همه وسایل شما را گرفت؟ اینها را توضیح بده.

پاسخ: روز اولی که آمد گفت من آمده ام اینجا که از شما آدم بسازم با گزارشهایی که بماداده اند هیچ کدام از شماها آدم نیستید، اصلاً من آمده ام اینجا که شما را آدم کنم. بعد اولین کاری که کردند ما را به هواخوری فرستادند و کل بند را گشتند.

سوال: چه وسایلی از شما گرفتند؟ مثلاً وقتی که بندتان را گشتند آیا کتابهایتان را گرفتند؟ لباسها را؟

پاسخ: اول این را بگم که بعد از ترور شاهوند و قبل از اينکه شمس بیاد دادیاربعدی که آمد، او يک تغييراتی در بند بوجود آورد. کلاً کتابخانه را عوض کردند. کلیه کتابها را بیرون کشیدند و کنترل کردند. در لا به لای کتابهای زندان کتابهای خوبی نیز بود که جاسازی کرده بودیم و ما مرتب از این کتابها استفاده می کردیم. او  که اومد یک سری تغییراتی داد ولی به اون شکل نبود که شمس می خواست. یک تغییراتی او داد و نه به شکلی که به قول خودشان می خواستند. شمس می گفت عده ای آمده اند و رفته اند و هیچ کدام کار اصلی را نتوانستند انجام دهند یعنی همان کار تواب سازی. بعد هم کلاس گذاشتن، وادار کردن بچه ها به نماز خواندن و نماز جمعه فرستادن و از این قبیل .

سوال: شمس که اومد آيا از  اولین کارهايش اين بود  که تمام امکانات را از شما بگيرد؟

پاسخ: چیزهای زیادی را گرفت. وقتی شمس آمد کلاً خیلی از آزادیها را از ما گرفت. يک توضيحی لازمه که بدهم.  قبل از اینکه شمس بیاید موقعی که آنها ما را منتقل کردند به زندان بزرگ بچه هایی که خبر چينی می کردند و دیگران را لو داده بودند گزارشاتی داده بودند که باعث شد همانموقع خیلی از چیزهایمان را گرفتند از جمله وسایلمان و  طرحهایمانرا. ما آنها را از روی کتاب طراحی ای  که داشتیم می کشيديم . خصوصاً بچه هایی که استعداد هنری داشتند این طرحها را می کشیدند و حتی ما آنها را می فرستادیم بیرون به عنوان کاردستی. اینها را شاهوند یک مقدار از ما گرفته بودو بعد داديار بعدی تا شمس آمد.  در دوره  شاهوند هنوز نتوانسته بودند که تواب بسازند. شاهوند خبرچین ساخته بود و کارهایش را با آنها انجام می داد. شمس با اتکاء به وضعی که با توابین بوجود آورد خیلی کارها کرد. اول بند ما را عوض کرد. دیگرهواخوری نداشتیم که به این خاطر خیلی از ما دچار بیماری گال شده بوديم. مریض بودیم بعدش هم لباسهایمان آفتاب نمی خورد. قسمت انبارها را به ما داد که حیاط اش خیلی کوچک بود و تنها می توانستیم لباسهایمان را که شسته بودیم آنجا آویزان کنیم. با آمدن شمس اول بند زنان را عوض کرد و خوابگاه دیگری که مطلق به نگهبانان بود را به بند زنان تبدیل کرد. چون او نقشه هایی داشت و برای اجرای آن به فضای بیشتری نیاز بود و این خوابگاه بزرگتر و دارای اتاقهای بیشتری بود ولی یک هوا خوری کوچک داشت که او مرتباً این مسئله را عنوان می کرد که با راحتی می توانید در هوا خوری بروید  وبرایتان بهتر است. اما اینطور بنود او به این فضای بیشتر احتیاج داشت که بتواند بهتر نقشه اش را عملی کند که همان جدا کردن بچه ها از یکدیگر بود.

 

سوال: یعنی قبل ازآمدن شمس می توانستید یکسری کارها را آزادانه انجام دهید و با آمدن شمس محیط زندان کلاً تغییر کرد !

پاسخ : بله کلاً تغییر کرد. تا زمانی که آخرین رفقا را برای اعدام از آنجا بردند ما توانستیم سرود بخوانیم  آخرین سری اعدامها، آخرهای سال 60 بود که ما برایشان آخرین سرود را آنشب خواندیم که می خواستند فردا بچه ها را ببرند جوخه اعدام . بعد از اون تمام اینها برداشته شد، یکسری چیزها اجباری شد.   اول شاهوند پایه چنین وضعی را ریخت، بعدی آمد یه مقدار کاملترش کرد و شمس آمد و بقول خودش محکمترش کرد. گویا قبلی ها کارشان را کامل انجام نداده بودند. خودش  میگفت مثل درختی است که شاخه و برگ اضافی دارد و میگفت که من یک سیستمی می آورم که نظم داشته باشد تا بتوانیم کنترل کنیم و شما را بیشتر ارشاد کنیم و به جامعه اسلامی برگردانیم شمس با این عقیده آمده بود.

سوال: شمس بود که بشما میگفت اینجا زندان نیست؟

پاسخ: بله . می گفت اینجا که شما هستید، که زندان نیست. شما فریب خوردگان هستید و ما شما را اینجا آورده ایم که به راه راست هدایت کنیم و سعی کنید که کلمه زندان را بکار نبرید. اینجا یک دانشگاه است اینجا یک دانشگاه اسلامی است شما در این دانشگاه تربیت می شوید و آدمهای صالحی می شوید و بر میگردید به جامعه اسلامی. با این عقیده آمده بود و سیستم  کامل زندان را در دست گرفته بود و با سرکوب زندانیان و ایجاد رعب و وحشت، محیط آنجا را عوض کرد. کارش هم چند ماهی بیشتر طول نکشید. بعدش هم آخرین مأموریتش این بود که عده ای از ما را تحویل زندان قزل حصار داد و خودش با توابینش برگشت مشهد.

سوال: با آمدن او غذا خوردن و ملاقات رفتن  آيآ  تغییر کرد؟

پاسخ: توی بندر به اون شکل تغییر نکرد و اگر ملاقاتی داشتیم چیزهایمان را جمعی می آوردیم و جمعی هم استفاده می کردیم. او اتاقها را جدا کرد اما در همان اتاقها همان تعدادی که بودند  از همه چیزها جمعاً استفاده می کردند . شاید چون محیط خيلی  کوچکی بود نتوانست خيلی  شکل اش را  عوض کند. یعنی نتوانست کاری بکند که نتوانیم کارهایمان را مشترک انجام دهیم ولی همین که ما را جدا کرد یعنی اتاقی بنام بیطرفان و اتاقی بنام توابین ساخت ، وضعیت زیستی ما را بدتر کرد.

سوال: این موضوع را بیشتر توضیح دهید، چطور وضع بدتر شد؟

پاسخ: یکسری امکانات آنها داشتند که به اتاق بیطرفها نمی دادند. اتاق بیطرفها درش قفل بود. باید در میزدند که بروند بیرون برای دستشویی، درب را برویمان می بستند. درب می زدیم و بچه های توابی (البته،عزیز کرده های شمس) که اونجا کار می کردند درب را باز می کردند که برویم دستشویی. یا مثلاً می گفتند توابین با بیطرفها تماس نگیرند. البته اسمش اتاق توابین بود ولی  بچه های خوبی هم  توی اون اتاق بودند، بچه هایی که گفته بودند تواب هستیم ولی از ته دل تواب نبودند و الآن هم با تمام وجود می توانم بگویم که بچه های خوبی بودندو کوچکترین اسمی از کسی نبرده بودند. در آن زمان، شرايطی ايجاد شده بود که هيچ خبری و خطی به زندانی  نمی رسيد سن کم ،بی تجربه گی در مبارزه ،نداشتن آگاهی کافی همه وهمه این مسائل دست به دست هم داده بودند و قدرت فکر کردن درست را از همه گرفته بود، ودر نتيجه همه می خواستند بروند دنبال زندگی شان.

سوال: آیا بردن زندانی به نماز جمعه در بندر عباس با آمدن شمس شروع شد ؟

پاسخ: سالی که شمس آمد بردن به نماز جمعه اجباری شده بود می بردند برای نماز جمعه . پسر و دختر را می بردند. البته با نگهبانهایی که خودشان از توابین بودند. موقعی که شمس آمد تعدادی تواب با خودش آورده بود که کسی احساس نمی کردکه اینها اصلاً زندانی هستند. مردم که اینها را می دیدند فکر می کردند که اینها خواهران زینب هستند .آنها زندانی را محافظت می کردند. مثلاً 2 صف نماز جمعه  را خالی می کردند برای زندانيان.

سوال: مگر  چند نفررا می بردند ؟

پاسخ: البته همه را با هم نمی بردند چون اطمینان نداشتند که همه را ببرند بنابراین سعی نمی کردند همه را با هم ببرند هر دفعه یک گروه را با خود می بردند.

سوال: آیا سعی می کردند به مردم نشان بدهند که اینها زندانی سياسی  هستند؟

پاسخ:  موقعی که زندانيان از ماشين  پیاده می شدند با اون اسکوردی که سپاه و خود توابها داشتند اصلاً مشخص بود که افراد عادی نیستند که آمده باشند نماز جمعه! مردم نیز متوجه می شدند و همه برمی گشتند و نگاه می کردند. کسی حواسش به نماز نبود. حتی همان مردم حواسشان بود که بفهمند اینها کی اند که با این محافظین آوردند و از کجا آمده اند!

 

سوال: موقعی که شمس آمد یک سری کلاسها برای شما گذاشت آیا مثلاً از آدمهای بریده استفاده می کرد که بیایند برای شما سخنرانی کنند؟ يا فیلم نشان می دادند ؟

پاسخ:کارهای تبلیغاتی آنها زیاد بود به ما میگفتند که گنده تر از شما هم بریدن. از این شیوه خیلی استفاده می کردند.

سوال: چه اشخاصی را می آوردند؟

پاسخ: کار تبلیغی را بیشتر بچه هایی که خودش از مشهد آورده بود به عنوان تواب می کردند. که ما اول فکر می کردیم که اینها پاسدارهستند ولی بعداً فهمیدیم که اینها توابهایی هستند که قبلاً مثل ما زندانی بوده اند و دوران حکم خود را به این شکل می گذرانند. هم کار می کنند هم زندانی هستند.

سوال: آیا برای شما از ویدئوهای رهبران گروه ها مثلاً حسین روحانی نگذاشتند؟

پاسخ:بله گذاشتند. در بندر بیشتر کلاسهای آموزشی را خود شمس اداره می کرد. زمانی که شمس به قول معروف کارش تمام شد یکسری را خودش دست چین کرد و گفت که اینها باید بروند زندان قزل حصار. ما را که شامل دو تا اتوبوس بودیم پسر و دختر و اکیپ خودش ما را برد به تهران و تحويل زندان قزل حصار دادند . من یک سال آنجا بودم. در میان ما بچه های مسجد سلیمان هم بودند که از آن شهر تبعید شده و در بندرعباس زندانی بودند که آنها را نيز فرستاد زندان اوین و بعد از اوین به قزلحصار .

سوال: معیار برای فرستادن به قزل حصار چه بود؟ مثلاً سرموضعی ها را بردند؟

در آن زمان دیگر در بندر چیزی به نام سرموضعی نبود. خط غالب اين بود که می گفتند  اشتباه کردیم و سازمانمان را قبول نداريم. فقط چند تایی زندانی که در درگیری خانه تیمی دستگیر شده بودند وهمگی می دانستند که چه توبه بکنند چه نکنند حکمشان اعدام است سر موضع بودند. در آن زمان از بچه های ما یا فراری بودند و یا اگر از بچه های بالا کسانی دستگیر شده بودند اعدام شده بودند یا در درگیری شهید شده بودند. شاهوند کارش را در رابطه با چریکها به گفته خودشان تمام کرده بود ونسلشان را برچیده بود. لا اقل در استان هرمزگان. در رابطه با فرستادن به قزل حصار، شمس می گفت که شما دارید به من دروغ می گوئید و این خطِ تان است که دارید به من می گوئید اشتباه کرده اید و من این را در چشمهایتان می بینم. چون حتی اگر شماها به رهبریهایتان هم فحش بدهید من قبول نمی کنم. اون کسی که توبه می کند از جان و دل برای اسلام و امام بايد کار کند و این در شما وجود ندارد و شما فقط ما را سرِ کار گذاشته اید. همین فردا اگر کسی از شما را آزاد کنم و طبق گفته خودتان که با کتاب وارد شدید دفعه بعد با اسلحه بر می گردید، قضیه این بود. برای همین بود که  تمام بچه های اتاق بیطرفها را که تقریباً می شدیم 14نفر دختر بردند قزل حصار. بقیه هم از بند پسرها بودند. پسر ها هم  آنهائی بودند که گفته بودند ما کاری نداریم ما اگر بیرون برویم، می رویم دنبال زندگیمان. اما شمس احساس می کرد که اين حرفها واقعيت ندارند . می گفت من صد در صد مطمئن هستم شما از این تیپ آدمها هستید.

سوال: یعنی خطش این بود که همه بشوند مثل اکیپ مشهد . توابی که زندانبان بود؟

پاسخ:آره. میگفت توبه اون هست که وقتی ما می گوئیم تیر خلاص را بزن، بزند. وی اگر من بشما الآن بگویم که تیر خلاص را بزنید نخواهید زد. میگفت توابها آنها هستند چون بقول خودشان آنها خالص شده بودند.

سوال: آیا اون خالص ها را آزاد می کردند!؟

پاسخ:خالصها تمام دوران حکمشان را با خود حاج آقا می گذراندند یعنی اصلاً می گفتند ما احساس زندانی بودن را نداریم و میگفتند ما احساس می کنیم که این کار ماست که  داریم انجام میدهیم و داریم اشتباهات گذشته خود را جبران می کنیم.

سوال: وقتی شما را آوردند به قزل حصار شرايط آن جا  چطوری بود؟

پاسخ:ما را بردند توی یک بند .اونجا 8 تا بند بود که چهار تا بند پسرها و 4 تا هم بند دخترها و البته از بند پسرها یکی شان کلاً بند مربوط به رژیم گذشته بود امثال ساواکیها و وابستگان به رژیم شاه و 3 تای دیگر بچه های سیاسی بودند .

سوال: بند های زنان چطوری بود؟

پاسخ:بند 7-8-3-4 بند زنان بودند. ما را اول بردند بند 7، زیر هشت یک اتاقی داده بودند به توابانشان که کارهای بند را انجام می دادند که همان حالت نگهبانهای بند را داشتند و یک اتاق که متعلق به بچه های چپ بود که همه را آنجا نگهداری می کردند. و بچه های مذهبی نیز چندین  سلول داشتند. توابین خالص اتاق  خودشان را داشتند که کار بند را آنها اداره می کردند.

سوال: تفاوت این بندها چی بود؟

پاسخ:می گفتند کسانی که در بند 7 هستند  همان بچه هایی هستند که حالت بیطرفی را ادامه می دهند. بند 8 بند کسانی بود که سرِ موضعی بودند.  بند 8 هم بند تنبیه بود هم بند بچه های سرِ موضعی. حاج داود مسئول زندان هميشه می گفت اگر فضولی کنيد  می فرستمتان بند 8 .  بند 4 بندی بود که می گفتند که معلوم نیست که اینها توابند یا نه. بند 3 را میگفتند که بند توابین است که البته ما را توی این بندها چرخاندند. و آنچه من دیدم این بود که تعداد توابین توی بند 3 بیشتر است ولی همان جوّ بند 7 را داشت که مثلاً بچه ها حق نداشتند که با همدیگر قدم بزنند یا حرف بزنند یا تجمع کنند ولی تعداد توابین بند 3 از بقیه بندها مثل 4 یا 7 بیشتر بود البته این توابینی که می گویم فرق می کند. توابینی بودند که واقعاً کار می کردند آنجا یعنی واقعاً جزیی از آنها شده بودند. اما توابینی هم بودند که کلاسها را می رفتند یا نمازشان را به موقع می خواندند ولی این کار ها را می کردند که بگویند ما تواب هستیم. البته خبر چین شده بودند. اما من تواب را اونهایی می دانستم که با تمام وجود مثل خود آنها شده بودند. یعنی کلاً با اون سیستم یکی شده بودند.

سوال: موقعی که شما را به قزل حصار بردند و بردند بند 7 چه زمانی بود؟

پاسخ:سال 61

سوال: چه ماهی در 61؟

پاسخ:احتمالاً اوایل تابستان

سوال: اونجا مسئول قزل حصار کی بود؟

پاسخ:حاج داود رحمانی و یک زیر دست داشت که اسمش حاج احمد بود.

سوال: برخورد اینها با زندانی چطوری بود؟

پاسخ:برخورد حاج داود یک برخورد زشت و غیر انسانی بود و وحشیانه.

 

سوال: توضیح بده که شرايط  زندان چگونه بود و زندانيان چکار می کردند؟

پاسخ:هواخوری یک ساعتی در روز بود که بچه ها قدم می زدند ولی حق نداشتند با هم باشند و هرکس برای خودش یک راهی را می رفت و بعد توابان خودشان اعلام می کردند که زمان هواخوری تمام شده و برگردید داخل. خوب، با وجود توابین و خبرچینها زندگی بسیار مشکل بود چون وقتی با کسی می نشستی و حرفی میزدی بعد از نیم ساعت دنبالت می آمدند و می پرسیدند با کی حرف زدی و راجع به چی. و اگر می گفتی من هیچ چیز نگفتم می گفتند خوب باید بروی بند 8 پیش حاج آقا. که خوب شما را تحویل حاج داود می دادند و اگر او نبود تحویل زیر دستش حاج احمد. که هر دوی آنها موجوداتی بسیار کثیف بودند. آنقدر کثیف که توی کلمات نمی شه کثیف بودن آنها را بیان کرد، تمام کلماتی که استفاده می کردند بسیار رکیک و بد بود. همان روزهای اول، بچه های قزل حصار به من گفتند که علاوه بر شکنجه ،گاهی هم  باید راهروی زندان را کاملاً بشوئیم. یعنی جدا از  تنبیه های کتکی تنبیه های اینجوری هم بود. خيلی راحت می بردند زیر 8 و شروع می کردند با مشت و لگد زدن.  حاج داود زیاد عادت داشت که با کلمات رکيک انسان را بسیار تحقیر کند که خیلی زیاد ازش استفاده می کرد.                 

سوال: وقتی که تو را به قزل حصار بردند و شما لباسهای محلی خودتان را  پوشیده بودید برخوردشان با شما سر اين موضوع چگونه بود؟ آيا مخالفت نمی کردند ؟ جلوگیری نمی کردند؟

پاسخ: چرا می کردند. موقعی که ما رفتیم چون لباسهای محلی می پوشیدیم و لباسهای محلی ما گل دار است و شکل خاص خودش را دارد حاجی داود  بما می گفت مگر آمدید عروسی و مهمانی که این لباسها را پوشیديد. ما چادر مشکی نداشتیم در حالی که اونجا همه چادر مشکی داشتند وبا چادر بودند.

سوال: در قزل حصار آیا پوشيدن چادر اجباری بود؟

پاسخ: نه توی بند راحت بودی چون همه زن بودند. چادر اجباری نبود.

 

سوال: روسری چی؟

پاسخ: نه ، اصلاً مهم نبود همه راحت بودند چون نگهبانها زن بودند و از توابین بودند ولی به محض اینکه دم بند درب رامی زدند که غذا را تحویل بدهند آنها که می رفتند تحويل بگيرند چادر را می کشیدند روی سرشان و دم بند هم یکی از اون پتوها آویزان بود و آن را کنار می کشیدند و طبق همان قوانین اسلامی خودشان این توابین، سرهایشان را کنار می کشیدند و به اصطلاح برادرها هم سرهایشان را پائین می گرفتند. البته اين مسئله ربطی به ما نداشت خود توابین نگهبان میرفتند و البته آنموقع تواب داشتیم تا تواب، بعضی توابها تاکتیکی تواب بودند. توابهای تاکتیکی مسئولیتی نداشتند فقط خالصها بودند که کارهای بند را انجام میدادند که دست چین شده بودند و  در اتاق جدائی بودند البته تعدادیشان را هم در سلولهای مختلف پراکنده کرده بودند که کارهای بچه ها را تحت نظر داشته باشند و به موقع گزارش بدهند.

 

 

سوال: آیا شما آنجا کتاب داشتید؟

پاسخ:بله ولی کتابهایی بود که خود آنها تأیید می کردند و توی بند می آوردند. کتابخانه داشتیم البته تماما از کتابهای خودشان.

سوال: با توجه به تمام این کنترلها روابط بچه هایی که باز اعتقاد به مبارزه داشتند چطوری بود؟

پاسخ:به هر شکلی تلاش می کردند روابط را داشته باشندو حفظ کنند. البته کنترل زیاد بود و خبرچین زیاد. وضع طوری بود که تو دشمن را بغل دست ات احساس می کردی  یعنی همان خبرچینها و توابها را . آنها برايت حکم  دشمن را داشتند. از هر دو طرف کنترل زیاد بود.

سوال: زندانيانی که سر موضع بودند و  مقاومت می کردند توی بند بودند؟

پاسخ:توی قزل حصار این اشخاص را جدا کرده بودند.

سوال: شما که  از شهرستان آمده بودید آیا ملاقات داشتید؟ آیا امکان خرید در زندان را داشتید؟

پاسخ:ملاقات مقدور نبود به خاطر راه دور و این که ملاقات ماهی یکبار بود. ولی خوب بچه ها سعی می کردند این کمبود ها را جبران کنند.

سوال:اما، این که با مقررات آن جا جور در نمی آید یعنی کسی به کسی چیزی بدهد؟

پاسخ: خرید دسته جمعی ممنوع بود اگر چیزی می خواستید بخرید جمعی  نمی شد ما قبلاً با هم خرید می کردیم و با هم می خوردیم ولی اینجا امکانش نبود و برای ما این سخت بود. ولی باید خودمان را تطبیق می دادیم ولی بچه ها به ما می گفتند که می دانیم که شما مشکلاتی دارید ولی سعی بکنید بما بگوئید که چی احتیاج دارید تا بنوعی آنرا تهیه کنیم.

سوال:  در بندرعباس زندانيان زندگی جمعی داشتند  و حالا  یک دفعه در قزل حصار مجبوربوديد  شیوه جدیدی را پيش بگيريد؟

پاسخ: :بله توی بندرعباس جمع بودیم. پس از آمدن به قزل حصار ما را از هم جدا کردند. اول ما را بردند بند 7 بعد جدا کردند چون اونها این احساس را داشتند که ما جمعی تصمیم می گیریم یعنی توی بندرعباس بچه های مجاهدین یا پیکار یا چریکها همه با هم تصمیم می گرفتیم. ولی حاج داود  این را فهمیده بود یعنی شمس به حاج داود اینرا گفته بود که باید اینها را از هم جدا کنید وقتی شما اینها  را از هم جدا کردید دیگر چیزی نیستند. ما را برده بودند آنجا بعنوان آدمهای بیطرف ولی حاجی بما میگفت بیطرف!؟ به شما یک بیطرفی نشان می دهم که ببینید!

سوال: در زمانی که تو در قزل حصار بودی  آیا آن قبرها یا تابوتها بر قرار بود؟

پاسخ:من خودم ندیدم ولی تا آنجائی که می توانستیم با بچه هایی که آنجا بودند صحبت کنم و خبر بگیریم خیلی چیزهای وحشتناکی از حاجی رحمانی می گفتند. 

 

سوال: مثلاً چی، لطفا بيشتر توضيح بده ؟

پاسخ:او خيلی وحشيانه بچه ها را  کتک می زد. بشکل وحشتناکی اینکار را انجام می داد.  بچه هائی را که می بردند  زیر هشت از لحاظ روحی خیلی اذیت می کردند . حتی قیافه این حاج داود هم می گفت که این چطور آدمی است واقعاً کثیف اصلاً رعایت هیچ چیز را نمی کرد و با اون سن و سال و هیکل بسیار وحشیانه کتک می زد.

سوال: پس تو  خودت در  اون تابوتها نبوده ای ؟

پاسخ:نه.

سوال: وقتی تو را بردند قزل حصار دیگر بازجوئی  نبود؟  فقط زندانت را می گذراندی؟

پاسخ:بله.

سوال: در آن یک سالی که در  قزل حصاربودی  آیا آموزشهای سیاسی که هدف اش تواب  کردن  زندانی بود وجود داشت؟

پاسخ:کلاسهای ویدئویی داشتند که سر ساعت مشخص پخش می شد و بیشتر ویدئوهای حسین روحانی را پخش می کردند. و از خودشان هم بیشتر ویدئوهای محسن قرائتی در رابطه با  درسهایی از قران را پخش می کردند.  البته مراسمهای مذهبی هم داشتند مثل دعای توسل که توسط توابها در خود بند اجرا می شد.

سوال: دیگر چه اشخاصی را؟

پاسخ:بحث های بهشتی با فرخ نگهدار را پخش می کردند که نشان دهند که مثلاً بهشتی چطوری جواب اینها را داده است. یا بحث های احسان طبری.  کلاس هائی هم از خودشان داشتند که آخوندهای خودشان بود و بیشتر به شکل ویدئویی بود و همه بندها در یک ساعت خاص باید می آمدند و گوش میدادند. البته در بند خودشان. هر بند خودش تلویزیون داشت و نوار ویدئو از یک جا و برای کل بندها پخش می شد. گوش کردن اجباری بود. چون خبرچینها کنترل می کردند که اگر کسی در این کلاسها شرکت نمی کرد فوری گزارش رد می شد. مصاحبه بعضی از زندانیان هم بود. اما از سازمان ما نبودند .

سوال: در زمانی که  قزل حصار بودی آيا زندانيانی را می آوردند  که با  گریه کردن بگویند ما اشتباه کردیم ؟

پاسخ: یکسری فيلم ها  اینها داشتند که من نمی دانم آنرا توی اوین پر کرده بودند يا در  قزل حصار.در این فلیمها که  برای ما می گذاشتند و هدفشان تضعیف روحیه ما بود. اين صحنه ها بود . مثلاً طرف گریه می کردو  میگفت من اشتباه کرده ام و خیلی نادم هستم و پشیمانم و میخواهم که شما من را ببخشید و از این چیزها. بیشتر برای تضعیف روحیه بچه ها استفاده می کردند.

سوال: آيا تواب هائی بودند که در حاليکه ندامت کرده بودند اعدام شوند؟ 

پاسخ : يک  توابی بود که میگفت دستم به خون آلوده است. اون را بردند برای اعدام . در  بند 3 بود که بردندش، شب آمدند صدایش کردند خودش می دانست که برای اعدام است از ما هیچ کس با او خداحافظی نکرد ولی از خود دوستان توابش که مثل خودش بودند با او  خداحافظی کردند .

 

 

سوال: از رفقائی  که با تو دستگیر کرده بودند کسی باتو اونجا بود؟

پاسخ:نه ما را تقسیم کردند به بند های مختلف .

سوال: ترکیب زندان بیشتراز زندانيان  مجاهد بود يا  چپ ؟

پاسخ:بچه های مذهبی بیشتر بودند. البته در  تهران در بند 7 که نگاه می کردی می شد فهميدچه تعداد  بچه ها چپ هستند ولی در بند 3 یا 4 تو نمی توانستی بفهمی مگر اینکه طرف خیلی اطمینان می کرد و می گفت من در ارتباط با فلان سازمان دستگیر شده ام. اصلاً  هیچکس به هیچکس اطمینان نمی کرد که حتی بگوید در چه رابطه ای دستگیر شده است. ولی اگر اطمینان بود می گفتند. مثلاً می گفتند که کی چپ است کی مجاهد کی خبرچین است کی تواب است . میگفتند حواستان باشد که اگرفلانی  آمد و صحبت کرد و گفت که  هنوز اعتقاد دارد دروغ است.  او از این شیوه استفاده می کند تا اینکه این خبرها را به حاجی بدهد و بفهماند که بیکار ننشسته است و کارش را در خدمت به زندانبان دارد انجام می دهد. ولی توی بند 7 راحت می توانستی بفهمی که کی چپ است و کی مذهبی.

سوال: در حالی که توی بند 3 يا 4 این اصلاً قابل تشخیص نبود.

پاسخ: بله چون همه قاطی بودند. مثلاً شخصی بود بنام فریده که از توابین خودشان بود که آمد ما را بازدید بدنی کرد در  زیر هشت و بعد ما را آورد به بند 7 و گفت مذهبی ها یکطرف و بچه های چپ طرف دیگر. ما تعجب کردیم که چه ربطی دارد مذهبی یا چپ بودن .  چون در بندرعباس همه با هم یکجا بودیم. بعد ما را که جدا کرد گفت مذهبی ها این سلول و چپها آن سلول. البته توی یک بند بودیم. اما نمی توانستيم حتی با هم غذا بخوريم بر اساس مقررات نمی شد که با هم غذا  بخوریم اجازه نبود.

سوال: آيا امکان اينکه  2 نفری کتاب بخوانید بود؟

پاسخ: نه. از این خبرها نبود. از صبح که بلند می شدیم مثلاً توی بند 7. ورزش که نمی توانستی بکنی البته ورزش تکی اجازه داشتی ولی 3 تایی یا 2تایی نمی توانستید ورزش بکنید. صبحانه می خوریم که البته اگر بشود اسمش را گذاشت صبحانه. سفره می انداختیم سر سفره همه می نشستیم. چون طور ديگری امکان نداشت  وگرنه اگر جا بود حتی اجازه این سفره را هم نمی دادند. جا آن قدر کم بود که مثلاً تخت به اندازه کافی نبود و باید توی راهرو بند هم می خوابیدیم. بعد از صبحانه بیشتر بچه ها کتاب می خواندند یا روزنامه هائی که خودشان می دادند .

بعد از ظهر هم که یک ساعت هواخوری می دادند. توابها تعدادشان  زیاد بود (توابهای خطی). اونجا اسم و فامیل کسی را نمی دانستیم ولی مثلاً صدا می کردند فریده، سوسن. ولی فریده مسئول توابین زن بود. اتاق خود فریده توی بند 3 بود ولی تمام بند 4و 7و8  را کنترل می کرد . این فریده کسی بود که  مسئوليت  توابین زن را به عهده داشت طرحها را اون میداد. فریده از اون خالصها بود دست راست حاج داود. فریده از هواداران مجاهدین بود که هیکل تو پر و کوتاهی داشت و سوسن هم قد بلند و عینکی بود و مسول بند 8 . یک روز در بند هفت توابین به فریده اطلاع داده بودند که  چند تا از بچه های بند قانون مسواک نزدن جمعی را رعایت نکرده اند به همين خاطر او  از بند 3 به این بند آمد و بعد از کلی دعوا و پر خاش به آنها رفت و حاج داود را آورد و حاج داود آنها را به بند 8 ( تنبییه ) منتقل کرد.در قزل حصار نشریه ای من دیدم که توابین در آن چیز می نوشتند و عکس تعداد زیادی از آنان در آن درج شده بود در آن نشریه عکس فریده بود که در زيرش نوشته شده  بود او رابطه با سارمان مجاهدین دستگیر شده است .

سوال: یعنی کنترل داخل  زندان دست توابین بود ؟ زندانیانی که تواب شده بودند بند را کنترل می کردند

پاسخ: بله.

سوال: این همکاران فریده که بیشتر دورش بودند چه کسانی بودند؟

پاسخ:تواب هائی مثل خودش، مثل فریده بودند.

سوال: اسمهایشان یادت نیست؟

پاسخ:مثلاً بند 8 یکی بود بنام سوسن. اینها راحت بودند. توی زندان اینها می چرخیدند مثلاً فریده می رفت توی بند 4 می نشست اونجا نگاه میکرد که ببیند برنامه ها چی هست یا توی بند 7 می نشست و غیره. ولی اتاق او توی بند 3 بود. از بند  بیرون می رفتند  و می آمدند. مثلاً برای دکتر رفتن همه کارها را اینها انجام می دادند.

سوال:در واقع، نگهبانهای داخل بند زندان همان توابها بودند نه پاسداران معمولی . پاسخ: این ها  زندانی را خوب می شناختند و  روشهای کارش را می دانستند.

 کنترل زندان با اونها راحت تر بود تا اینکه از خودشان کسی را بیاورند. اینها تمام خصوصیات بچه ها را می شناختند چون بالاخره خودشان یکروزی از همين ها  بوده اند.

 

 

 

 

ادامه دارد...

 

 

 

بازگشت به صفحه اصلی

http:/www.siahkal.com